رهبری هزارهها؛ فردمحور یا شورایی؟

رهبری هزارهها ؛ شورایی یا فردمحور؟
هزارهها در طی دو صد سال و اندی همواره از نبودِ یک رهبرِ دانا و توانا، که بتواند همهی اقوام و قبایل را متحد و منسجم سازد و خود را با سیاستها و بازیهای جهان و منطقه در افغانستان، همسو سازد، رنج بردهاند. جامعهی سنتی و مذهبی هزاره، که به دستهها، اقوام و قبیلههای مختلف و متعدد تقسیم شده، ظهورِ یک رهبر را مشکل ساخته است.
افراد و شخصیتهایی بودهاند که علیه ظلم و تعدّی حکّامِ مستبد ایستاده و برای محافظت از مردم سینه سپر کردهاند؛ ولی بنا بر اختلافاتِ قومی و قبیلهیی و نیز همکاری خودفروشان و جاسوسان با دشمن؛ نتوانستهاند، جریان عدالتخواهی را تداوم بخشیده و پیروزِ میدان شوند.
شهید عبدالعلی مزاری اولین شخصیتی بود که نه تنها هزارهها را دورِ خود جمع کرده و متحد ساخت، بل با درایت و ذکاوتِ منحصر به فردی که داشت، توانست و کلّ جامعهی تشیع و حتی دیگر اقلیتهای قومی افغانستان را انسجام بخشد. او صدای عدالتخواهی را بلند کرد و بر ضدّ افزونطلبی و ظلم و ستمِ نظامهای متعصب و قبیلهیی ، قیام نمود.
بابه مزاری ظرفیتِ پذیرش موفقیت و شکست را داشت و از اخلاق و شخصیتِ عالی برخوردار بود. او در نحوهی برقراری ارتباطِ خوب با دیگران توانایی داشت. در برابرِ مشکلات و سختیها مقاومت و شکیبایی پیشه میکرد و در غمها و شادیها متین بود. مزاری تحمل افکارِ مخالف را داشت و با تلاش و پشتکار و صداقت و شجاعت گام به گام، قضایای پیچیده و دشوار را عبور میکرد و مایهی الهامِ دیگران میشد . او با زیبایی و فصاحتِ کلام تفهیم پیام میکرد و در راهی رسیدن به هدفش استوار و ثابت قدم بود.
شهید وحدت ملی و بنیانگذارِ مکتب و جریانِ عدالتخواهی، در امرِ انسجام و اتحاد و رهبری هزارهها، تواناییهای خاص داشت. او با اعتماد به نفس و روحیهی عالیِ فداکاری، سرانجام از جانِ خود مایه گذاشت و خود را فدای عدالت و ملت کرد.
و اما مزاری دیگر تکرار نشد و کسانی که خود را یارانِ وفادار مزاری میگفتند و داعیهی رهبری را داشتند، هیچیک نتوانستند راه و خط و مکتبِ مزاری را ادامه دهند و هزارهها را از معرکة فاجعه و حوادث نجات بخشند؛ نه کریم خلیلی و نه محمد محقق و دیگران. هیچکدام نتوانستند، جای خالی مزاری را پُر کنند. حالا اگر مبحثِ رهبری هزارهها پیش میآید، این نکته برجسته میشود که خلیلی، محقق و... ویژگی و خصوصیتِ رهبری را نداشتهاند و در طول چندین سال، تنها و تنها از نام مزاری استفاده کردهاند. و متأسفانه این فقط ادعا نیست، یک حقیقتِ تلخ ماست. اگر در دورة حاکمیت نظامِ پساطالبانی، جای خلیلی و محقق خالی میبود، شاید وضع کمی بهتر میبود. یا اگر افرادِ دیگری جای اینها قرار میگرفتند، همین کارهای نهچندان مهم را میتوانستند انجام دهند؛ به خاطری که این دو شخصیتِ بزرگ که گاهی یکی و گاهی دیگری در رأس قرار داشتهاند، کارهای شایسته و برجستهیی انجام ندادهاند. بنابراین اکنون که دیگر عمرِ چندانی از این نظام باقی نمانده و طالبان میخواهند دوباره بر اریکة قدرت تکیه بزنند، اصلاً جای نگرانی نیست، که محقق و خلیلی از مرجعیت رهبری حذف شوند. فکر نکنید جای شان خالی میماند و بدیلی وجود ندارد، نه اینطور نیست. در ضمن هیچوقت این بزرگوار به معنای واقعی کلمه، ادعای رهبری نکردهاند؛ چون میدانند که صلاحیت، خصوصیت، ویژگی و توانایی رهبری را ندارند. فقط با احساسات مردم بازی کردهاند و تصمیمِ به موقع نتوانستهاند بگیرند. جرأت، جسارت و شجاعتِ انجام کارها و اتخاذ تصامیم در وضعیتهای حساس را نداشتهاند.
مثال واضح و زندهاش همین جریان و موجی که به "انقلاب تبسم" معروف شد، شخصِ محمد محقق میتوانست از شرایطِ پیشآمده استفادهی بهینه نماید؛ اما او در کنارِ قاتلان مردم ایستاد. نهتنها کوچکترین استفاده نتوانست، بل با احساساتِ پاک مردمِ ستمدیده از اقشار مختلف نیز بازی کرد. با ایجاد موجی از نارضایتی، از محبوبیت خود چه در بین تودهها و مردم عام و چه در بین صنفها و گروههای روشنفکر و تحصیلکرده و جامعهی مدنی، کاست. او حتی برای دلداری قلوب شکستهی مردم و رفع خشم و نارضایتی آنان، معذرت خواهی نکرد و بر اشتباهاتش پافشاری نمود.
درست است که افرادی چون عزیز رویش، داوود ناجی، جواد سلطانی، ذوالفقار امید و دیگران بیشترین تلاش را در امرِ برگذاری این گردهمایی گسترده و بی پیشینه انجام دادند، اما این تظاهرات و گِردهمآیی، به صورت خودجوش و کاملاً مردمی بود، که از اقوام و تبارهای مختلف ملت افغانستان در آن شرکت داشتند. نشانهزنی و ایراد سخن و تصمیمگیری محقق برای ناکامی این حماسه و برانگیختنِ خشم و نفرت مردم، نسنجیده بود.
حال که جای مزاری پُر نمیشود و مزاری تکرار نمیگردد؛ در چنین شرایطی حساس تاریخی، هزارهها بدون رهبری و نظمدهی و انسجام نمیتوانند زندگی کنند و دوام بیاورند؛ راه حل چیست؟
مرجع رهبری هزارهها به یُمنِ انقلابِ تبسم از حالتِ فردمحوری خود بهخود خارج گردیدهاست و رهبرانِ نام نهادِ هزاره، مردم را از خود راندهاند و با زبانِ بیزبانی گفتهاند، دنبالِ مارا یلا کنید و سرنوشت خود را خود رقم زنید. ما نتوانستیم از شما نمایندگی کنیم؛ نتوانستیم شما را نجات دهیم. پس با استفاده از فرصتِ پیشآمده، نباید هزارهها وقت را تلف کنند؛ قلم بدستان بجای ناسزاگویی، هتک حرمت و تاختن به حریم شخصیِ رهبرانِ معزول؛ طرحی برای نظم و وحدت و انسجام بریزند.
متأسفانه، وضعیتی برای هزارهها پیش آمده که بنابرعواملی نمیشود، فردی را به عنوان رهبر برگزید. در چنین شرایط راهحل ساده و معقول این است که رهبری هزاره ها، نه فردمحور، که شورایی باشد. اعضای شورا از بینِ نخبگان انتخاب شوند. شورا طبق آیین نامهی که توسط نخبگان و فرهیختگان هزاره تصویب و تدوین میگردد، عمل کنند. خوبیِ شورای رهبری این است که برای مردم پاسخگو میباشد.
با حرمت
جمال الدین علیزاده
20/11/2015