بختِ بیدار و عقل خفته

Jamaludin Alizada Jamaludin Alizada Jamaludin Alizada · 1403/10/29 22:36 · خواندن 2 دقیقه

قسمت چهارم و پایانی:

 پیرمرد دهقان زیاد عذر و زاری کرد، اما توسان نپذیرفت و رهسپار آغیل و دیار خویش گردید. هی منزل و طی منزل تا این‌که در نزدیکی‌های دیار خویش با همان گرگ بر خورد. گرگ نیز وقتی مرد را دید شاد و خرسند شده، نزدیک آمد و پرسید: « خو خو بخیر رافتی و امادی؟ قصه کو چه شد چه نشد؟». توسان از سر تا پایان سفر خویش را برای گرگ قصه کرد. چطور رفت و چاره‌ی مشکل پادشاه چه بود و از پیرمرد دهقان چه بود؛ همه و همه را مو به مو قصه نمود. و برای علاج و بهبودی سر دردی خود گرگ چنین گفت: « دوای سردردی تو اینمیسته که مغز سر یگو آدم بی‌عقل رَ بوخر. آو بل آتیشه. دَیک چیم واز کیدو جور موشی».

 گرگ لختی فکر نمود و بعد رو به توسان کرد و گفت: « چیقیس آسو دوای‌خو پیدا کدوم. ازتو کیده آدم بی‌عقل دیگه‌ام پیدا موشه؟ مِغدَر ازتو ده اید مینه، دیونه و بی‌عقل پیدا نموشه. تو تخت پادشاهی رَ ایله کدی، گنج رَ دَ جای‌خو پورته کده، قِیردکشیده اَیکَداَمادی که بوروم ده آغیل. بوروم که بخت‌خو بیدار کیدوم. اَو بی‌بخت! تو از پادشاهی‌کده بال‌تر دب و دستگاه پیدا میتنی؟ مغزتو اید کار مونه؟ گنج رَ ایله کدی، پادشاهی رَ ایله کدی، که کجا بوری؟ موری دَ آغیل خو؟ دَ اونجی چیز پیدا موشه؟ تو خیال کدی بخت‌خو بیدار کدی، دیگه قرار چپه ناف خاو مونی، بخت‌تو کار مونه عه؟ بخت خو پر و بال نیه که تور پرواز دیلجی کنه. موری دَ آغیل که زیمین‌خو بیگری؛ زیمینِ خودخو، از سطو بیرارخو، از پک دیار خو که بیگری، مغدر یک گنج امزو بابَی موشه> پادشاهی رَ خو ایله کو...».

 توسان که راه چاره‌ی نداشت و می‌دانست که گرگ وی را می‌خورد؛ پا به فرار نهاد. گرگ با یک حمله وی را پاره پاره کرده و نوش جان کرد. با خوردنِ توسان، سر دردی گرگ بهبود یافت... .

 

پ.ن: این افسانه در کوهپایه‌های افغانستان مرکزی و در بین مردم هزاره از نسل به نسل، سینه به سینه نقل شده‌است. روایت‌های آن بدون شک، از یک منطقه تا منطقه‌ی دیگر متفاوت می‌باشد. خاصیت متون فولکلوری چنین است. 

محمدجواد خاوری نیز آن را با روایتِ متفاوت‌تر از این، مکتوب کرده و در مجموعه پشت کوه قاف به چاپ رسانده‌است.

 اما منِ نویسنده این افسانه را در ایام کودکی از زبان مادر بزرگم شنیده بودم و خواستم آنچه را شنیده‌ام، بدون کم و کاستی، روایت کنم.

با حرمت

جمال‌الدین علی‌زاده

کویته- 12/12/2015