وضعیت امروزِ جوانانِ هزاره

Jamaludin Alizada Jamaludin Alizada Jamaludin Alizada · 1403/8/11 08:58 · خواندن 6 دقیقه

متنِ سخن‌رانی، ویژه محفلِ افتتاحی "مرکز دست‌یابی به موفقیت چهل‌دختران"

 

باتقدیم سلام و ادای احترام حضورِ استادان، فرهنگیان، دانش‌آموزان و همهٔ شرکت‌کنندگانِ این محفل.

خوش‌حالم که در این جمعِ فرهنگی حضور دارم و تشکر می‌کنم از تنظیم‌کنندگانِ این برنامه و مسؤولان نهادِ «مرکزِ دست‌یابی به موفقیتِ چهل‌دختران» که امروز در محفل افتتاحِ آن قرار داریم، برای این‌که فرصتِ صحبت و سهیم‌شدن دراین برنامه را برایم مساعد ساختند.

 

وقتی نامِ «مرکزِ دست‌یابی به موفقیت چهل‌دختران» را می‌خوانم و می‌شنوم، حدّاقل ترکیبِ «چهل‌دختران» در آخرِ عبارتِ موجود، برای من، تلمیحی است در یادآوری خیلی از فجایعِ تاریخی.

به اکثریت شما معلوم است که مرگِ خودخواسته یا شهادتِ شیرین هزاره و یارانش، آن‌قدر غم‌انگیز و رقت‌بار است که بسیاری از نویسندگان از ثبتِ آن اَبا ورزیده‌اند و یا نادیده‌انگاشته‌اند.

 وقتی لشکریانِ عبدالرحمان وارد ارزگان می‌شوند، دست به تجاوز، غارت و هجوم ناجوان‌مردانه و هولناک می‌زنند که از ماجرای هولوکاست و قتل عام اَرامنه، فجیع تر است. لشکریانِ امیر تمام قلعه‌های هزاره را آتش می‌زنند، رمه و گاوهای مردم را نابود می‌کنند، زمین‌ها را آتش می‌زنند و تمام مردان اسیر شده را از دم تیغ می‌گذرانند. زنان را اسیر می‌گیرند و به‌عنوان برده و کنیز به هم دیگر پیشکش می‌کنند و در بازار‌ها به قیمتی کمتر از قیمتِ جو و گندم به فروش می‌رسانند.

درین میان، فرمانده شیرین چون سردار کارآزموده هزاره تن به ذلت و خواری و بردگی نداده و به نبرد تن به تن می‌پردازد. او همراهِ یارانش تا آخرین توان، با ددمنشانِ تاریخ می‌جنگند. شیرین و یارانش هفت شبانه روز آبادی به آبادی در کمال دلیری و کارآزمودگی، به جنگ و گریز می‌پردازند و سرانجام به کوه چل‌دختران می‌رسند. شیرین با یارانش از کوه بالا می‌رود و لشکر امیر نیز به تعقیب آنان از کوه بالا می‌شوند. شیرین در آخرین قلۀ کوه از یارانش می‌خواهد که سنگر گیرند و تا آخرین لحظه با سنگ از پیشروی دشمن جلوگیری کنند. آنان تا دم غروب به سمت دشمن سنگ می‌اندازند و دشمن با گلوله پاسخ می‌دهند.

سرانجام دشمن در چند قدمی‌شیرین و یارانش می‌رسند. شیرین رو به سمت ارزگان غارت شده می‌کند و به یارانش می‌گوید، نه راه بازگشت مانده و نه پای فرار. دشمن در چند قدمی ماست. ننگی تلخ تر از این نیست که به‌عنوان کنیز و برده در بازارهای قندهار و کابل به فروش برسیم و یا گرم‌کنندهٔ بزم‌های بوزینه‌های امیر باشیم. همه باهم به سمت قله حرکت می‌کنیم و از لاخ بلند کوه، به سمت ابدیت، جاودانگی و تاریخ پرواز می‌کنیم... دشمن که در چند قدمی‌شیرین و یارانش رسیده بودند، ناباورانه شاهد زیباترین مرگ خودخواسته دخترانِ آزاد و سر بلند هزاره‌های ارزگانی می‌شوند.

 

حال، من از شما حاضرینِ در تالار و مخصوصاً مسؤولانِ «مرکزِ دست‌یابی به موفقیت چهل‌دختران» که نامِ نامیِ چهل‌دختران را نیز یدک می‌کشد، سؤالی دارم: "چه‌چیزی از واقعه‌ای فاجعهٔ چهل‌دحتران تا اکنون، که نزدیک به 130 سال می‌گذرد، تغییر کرده؟"

 از آن زمان تا این زمان، چه‌چیزی حدّاقل در حق انسانِ هزاره‌ی افغانستانی و به‌ویژه زن و دخترِ هزارهٔ افغانستان تغییر یافته‌است؟

مگر ام‌روز و دراین عصری که قرار است «هوش مصنوعی» باهوش‌تر از انسان شود، زنان و دختران در افغانستان، از تحصیل محروم نیستند؟

این نزدیک به سه‌سال است که دختران نمی‌توانند بالاتر از صنف هفتم درس بخوانند. 

من، تازه خیلی خوش‌بخت بودم که توانستم در سالِ 2023 میلادی، از صنف دوازدهم در بنیاد فرهنگی شمامه، فارغ شوم. حال که فارغ شده‌ام، کجا بروم؟

منی که آرزو دارم مقاطع بالاتری تحصیلی‌ام را مثل ابتدائیه، متوسطه و لیسه، یکی پشتِ دیگری به‌اتمام برسانم، چه‌کار کنم؟

شما والدین گرامی، فرهنگیان عزیز، استادان توانمند، مدیران مدبر، چهره‌های فعال اقتصادی! آیا گاهی از خود پرسیده‌اید، که مسؤولیت‌تان در قبالِ بی‌سرنوشتان و واماندگانی چون ما، چیست؟

اگر امروز، ما تاریخ را ورق می‌زنیم و هزاره‌های عصر عبدالرحمان را به بادِ انتقاد می‌گیریم، که چرا فلان نکردند و بهمان نکردند؛ حال، ما و شما (هزاره‌های عصرِ حاضر) که حتی مکتب‌ها را به‌روی زنان و دختران‌مان بسته‌اند و با اعمال زور و فشارِ مالیاتِ سنگین بر مردم و بستنِ ادارات دولتی و خصوصی بر روی کارآزمودگان و نخبگانِ‌مان، شاه‌رگِ اقتصادی مارا بسته‌اند، چه‌کار کرده‌ایم؟ یا چه‌کار می‌توانیم بکنیم؟

بدون شک، این وضعیت به‌تاریخ سپرده خواهد شد. فردا وقتی آیندگان، این تاریخ را بخوانند، چه قضاوت خواهند کرد؟

روی این‌ملحوظ است که، ایجادِ مراکزی چون «مرکزِ دست‌یابی به‌موفقیت چهل‌دختران» اگر درست مدیریت شود، غنیمت است؛ اما کافی نیست.

تا هزاره‌ها، با حفظ اتحاد، یک‌برنامهٔ منسجم و هدفمند برای عبور از این معضل نسنجند، کاری از پیش نمی‌رود و وضعیتِ موجود تغییر نخواهد کرد.

شاید بپرسید، چگونه و باکدام طرح؟ یا قدم‌های کوچک و ساده‌ای را که می‌توان برای چیره‌شدن بر جهل و تاریکی برداشت، کدام است؟

دور نمی‌رویم، اکنون ماه مبارک رمضان است و همگی مان روزه داریم. چند روز بعد عید فطر فرا می‌رسد و قبل از آن زکات فطره‌ی خود را باید پرداخت کنیم.

 گفته می‌شود، به‌طور تقریبی 750 هزار نفر در همین هزاره‌تاون ما و شما زندگی می‌کنند. اگر از هر فامیل، حتی یک یا دو نفر زکات روزه‌ی خود را به نهادی مثل «مرکز دست‌یابی به موفقیت چهل‌دختران» و یا هر نهاد مطمئن و مشروع دیگر بدهد، هزینهٔ تحصیلِ چند دانش‌آموز می‌تواند فراهم شود؟

سه‌ماه بعد، محرم و دههٔ عاشورا فرا می‌رسد؛ اگر بر فرض مثال، نهادی تحتِ نام «بنیاد امام‌حسین» یا هر عنوانِ دیگری ایجاد شود و بخشِ کوچکی از نذر و خیراتی‌ را که مردم در ماه محرم می‌کنند، گِردآوری کند، چند دختر و پسر را می‌توان به دانش‌گاه روان کرد؟

برای این‌که بدانید، مردمِ ما در ماه محرم چقدر مصرف می‌کنند، فقط کافی‌ست در همین عاشورای پیش‌رو، از دخل و خرج مساجد و امام‌بارگاه‌ها سر دربیاورید. بروید تحقیق کنید.

آیا گاهی، به‌همین چیزهای خیلی ساده توجه کرده‌ایم؟

آیا در قبالِ سرنوشتِ خود و اطفال خود، احساس مسؤولیت کرده‌ایم؟ یا احساس مسؤولیت می‌کنیم؟

دروازه‌های مکاتب و دانش‌گاه‌ها به روی زنان و دختران بسته‌است. دشمن خِرد، آگاهی و دانش‌مان را نشانه رفته‌است؛ آیا ما به افراط در نذر و خیرات و رقابت در مهمانی و مراسمِ عروسی مکلّف و خلقِ رسم و رواج‌های و محکم‌گرفتنِ سنت‌ها بپردازیم و در قسمت سرنوشت سکوت کرده و دست زیر الاشه گرفته بنشینیم و یا کاری بکنیم؟

چقدر اسیر سنت و غرق در طایفه‌پرستی شده‌ایم. رگِ غیرت‌مان فقط در مناقشاتِ داخلی و تشتتِ طایفه‌گی می‌پندد، در مسایلِ مهمّ سرنوشت‌ساز خنثی هستیم.

 

قومای گل! اگر می‌حواهیم کاری بکنیم، اگر می‌خواهیم بر جهل و تاریکی پیروز شویم، از طرح و عملی ساختنِ همین کارهای ساده و پیش پا افتاده شروع کنیم. 

در برهه‌های مختلف تاریخی، از افغانستان فرار کرده، در این‌جا پناه جسته‌ایم. این‌جا هم به‌مسایلی پیش‌پاافتادهٔ قول و قریه گرفتار گردیده‌ایم. آخر چقدر تاریخ تکرار شود، چقدر فجایعی رُخ دهد، تا بیدار شویم؟

 

چرا دروازه‌های مکاتب و دانش‌گاه‌ها به‌روی‌مان بسته‌شده است؟ خیلی ساده، برای این‌که دشمن از دانایی و آگاهی‌مان می‌ترسد. حال، راه نجات همسو شدن با دشمن و با ساز دشمن رقصیدن نیست، بلکه خنثی کردنِ توطئه‌های آنان و رفتن به‌سوی دانایی و آگاهی راه نجات است.

 

برای همین، نهادهای چون: چهل‌دختران، اول این‌که حمایت شوند، دوم این‌که، طرّاحان و مدیرانِ این نهادها بدانند که مسؤولیت و وظیفهٔ شان، بس مهم و خطیر است.

چنین نهادها، با ایجاد شفافیت و رعایت انصاف، واقعن کار کنند. واقعن دستِ دختر و پسرِ هزاره را برای رسیدن به مقاطع بالاترِ تحصیلی بگیرند. نگذارند جوانان و نوجوانانِ این خطه، آرزوهای شان را به‌گور ببرند.

ما همهٔ مان مسؤولیم، مسؤولیت داریم، تا نگذاریم تاریخ برما تکرار شود. اگر دروازه‌ای بسته‌است، دری دیگر باز است. به‌شرطی که به‌همدیگر کمک کنیم و آن در را بیابیم و باز کنیم.

 

صحبت و درد دل بسیار است، اما فرصتِ بیانِ آن کم. بدین‌لحاظ باتوجه به‌‌وقت و حفظ احترام به‌همه، سخنانم را در همین‌جا به‌پایان می‌برم و به شعرِ «ابنِ یمین» دل خوش می‌کنم که گفته‌است:

ای دل؟ صبور باش بر احداث روزگار //نیکو شود به صبر، سرانجام کار تو

با مهر

جمال‌الدین علی‌زاده