هیولای نامرئی

Jamaludin Alizada Jamaludin Alizada Jamaludin Alizada · 1402/5/22 17:01 · خواندن 11 دقیقه

متنِ سخن‌رانی جمال‌الدین علی‌زاده در محفلِ نقد و رونمایی داستان کوتاه «هیولای نامرئی» اثر مهدی شمس

 

به نامِ خداوندِ دل‌های پاک  //  که نامش بُوَد در دلت تاب‌ناک

به نامِ کسی که تو را آفرید  // سرآغازِ عشق است و نور و امید

سلام تقدیم می‌کنم خدمت همه‌ی میهمانان، سروران و عزیزانِ حاضر در مجلس. خوشحالم که فرصتی پیش آمده تا لحظاتی میزبانِ بصیرتِ بیدار و سیرتِ دانش‌مدارِ تان ‌باشم. و نیز خُرسندم که «هیولای نامرئی» اَثَرِ دوست عزیزم استاد مهدی شمس بالآخره به چاپ رسید و اینک محفلِ نقد و رونمایی آن برگزار گردیده. از صمیم قلب برای شمس عزیز تبریک می‌گویم و آرزوی توفیقاتِ بیشتر برای ایشان، در همة امور، از جمله دانشِ نگارش دارم.

دوستانِ دیگر در مقامِ منتقد در مورد کتاب بیشتر صحبت خواهند کرد. من دوست‌دارم تحتِ عنوانِ «خلق و تخلیق» در حضورِ پُرنورِ تان صحبت کنم. 

هدف از خلق، آفریدن و خلق کردن است و تخلیق نیز خوش‌بوی ساختن، معطر گردانیدن و به بوی خوش اندودن است؛ اما مرادِ من از واژة تخلیق در این‌جا، تجمل و فریبندگی ظاهری است و این ایده زمانی ایجاد شد که تعدادی از دوستان در مورد کارتِ دعوتِ جناب آقای شمس صحبت می‌کردند و نقدهایی داشتند.

اول خلق، بعد تخلیق. اول آفریدن و ایجاد کردن، بعد دنبال تجمل و ظاهرسازی رفتن.

به طور قطع و با اطمینانِ کامل گفته می‌توانم که خلق کردن و آفریدن در جامعة ما خیلی ناچیز و آن‌هم رو به کَساد است. و این شاملِ همة مواردِ زندگیِ مان می‌شود؛ از خوراک گرفته تا پوشاک. فقط کافی‌ست شما یک‌بار فکر بکنید که چیزهایی که مصرف می‌کنید، از کجا می‌آید و کِی‌ها تولید می‌کنند؟ آن‌وقت درک می‌کنید که نقشِ ما فقط مصرفِ آن است و طبعاً چیزهایی را با شوق و رغبت مصرف می‌کنیم، که ظاهرِ زیبا داشته باشد.

خلقِ هرچیز زحمت و مُمارَسَت می‌طلبد و طی فرایندی صورت می‌گیرد. طبعاً صبر و حوصله لازم دارد، ولی صبرِ ما و شما اندک و نازک است. ما دوست داریم راهِ کوتاه و راحت را انتخاب کنیم. «دیر آید و سیر آید» را بر نمی‌تابیم، می‌خواهیم هرچیز زود به‌وجود آید.

قبول زحمت و محنت برای تولیدِ هنر و اندیشه که هیهات، ما حتی برای بدست آوردنِ پول هم زحمت نمی‌کشیم. پول نیز از جای دیگر برای ما میسر می‌شود؛ برای همین، در مصرفِ آن جانبِ احتیاط را نمی‌گیریم و اِسراف و تبذیر می‌کنیم. مُبَرهَن است که این در درازمدّت، از ما «لت‌های سلطان‌محمود» خواهد ساخت.

همه‌چیزِ ما وارداتی شده، حتی فرهنگِ‌مان وارداتی شده و این را شما در نوعی پوشش و لباسِ محافل می‌توانید مشاهده ‌کنید. لباس هزارگی شده مخصوصِ 19 می. در دیگر ایام کاربردِ بس اندک دارد. ما، در هرچیز جانب افراط و تجمل را گرفته‌ایم.

پدری از قولِ پسرِ دکاندارش قصه می‌کرد و می‌گفت: «پسرم قصه کرد که، رفته‌بودم بازار جنس بخرم. در دکانِ یک اوغان- که مشتری قبلیِ او بودم و بارها ازش جنس خریده بودم و باهم رفیق بودیم- نشسته بودم که یک زن و شوهر بلوچ آمدند و یک‌جوره لباس را خوش کردند. روی قیمتِ آن چانه‌زنی را شروع‌کردند؛ دوکان‌دارِ پشتون، قیمتِ لباس را 12 هزار گفت و آن زوج بلوچ از 7 هزار بالا نمی‌رفتند. در این اثنا یکی دو زنِ هزاره وارد شدند و دقیقاً همان لباس را انتخاب کردند، که زوج بلوچ برگزیده بودند. پسرم گفت، می‌دانی برای این دو زنِ هزاره چند قیمت کرد؟ گفتم، بگو. گفت، 60 هزار. و آن دو زنِ هزاره با چانه‌زدنِ 5 هزار، در نهایت به قیمت 55 هزار لباس را خریدند و برآمدند. دکان‌دار پشتون به زوج بلوچ گفت، با چشمِ سرِتان دیدید؟ چقدر چانه زدید و لباس را نخریدید و لباس بالآخره صاحبِ اصلیِ خود را پیدا کرد».

من به صحت و سٌقمِ این حکایت کاری ندارم، شاید ساختگی باشد، شاید دکاندارِ هزاره، برای این‌که زنان در بازار نروند و از همین‌جا خرید کنند، این حکایت را ساخته باشد و هر دلیلِ دیگری ممکن وجود داشته باشد. اما طرفِ دیگر قضیه را نیز ببینیم. و آن این‌که ممکن این حکایت راست باشد؛ «تانباشد چیزکی مردم نگویند چیزها». حتماً چیزهایی وجود دارد که باعث سوژه‌ی ایجاد حکایت می‎شود.

ما در هرچیز، خودِ ما هزینة خود را بالا برده‌ایم. از مرز بولدک ازبیک و پشتون با چه قیمتی می‌آیند و ما چقدر هزینه را متحمل می‌شویم. قیمت زمین و خانه در محله‌های ازبیک‌نشین و پشتون‌نشینِ همین شهر چقدر است و در منطقة ما یعنی محلة هزاره‌نشین چند است؟ 

حالا مرز را شاید بتوانیم دلیل بیاوریم که چون پشتون‌ها در دو طرف مرز اند، با تذکره می‌توانند بیایند و مرزبانانِ هردو طرف نیز اکثریت پشتون اند. خب، این درست، ولی قیمت زمین و خانه چه؟ بلندبردنِ کرایة دکان و منزل چه؟

ما با گذشتِ هر روز، خودِ مان، عرصه‌ی زندگی را برای خود تنگ کرده‌ایم. قیمتِ زمین، منازل و دکان را خودِ ما بالا برده‌ایم. وقتی یک دکان در هزاره‌تاون 30 تا 40 هزار در ماه کرایه داشته باشد، آن کرایه گزاف را کِی پرداخت می‌کند؟ دوکان‌دار همة هزینه‌ها را، از مالیه گرفته تا هزینة انتقالِ جنس و بیل برق و کرایة دکان و... بالای جنس می‌اندازد؛ و جنس را کِی می‌خَرَد؟ من و تو می‌خریم، پس کرایه را من و تو پرداخت می‌کنیم.

این مثال‌ها را به‌خاطری یادآوری کردم که ما و شما در هرچیز جانب افراط و اِسراف و تجمل و تخلیق را گرفته‌ایم. تنها در یک‌چیز صرفه‌جویی کرده‌ایم: خواندن، و خلق کردنِ چیزی که خوانده می‌شود. صرفه‌جویی که چه، جانب تفریط را گرفته‌ایم. شاید بگویید، نه، آن‌طور نیست. ولی من می‌گویم هست. می‌توان ثابت کرد: با توجه به نفوس و تعداد افرادی که در این گوشه‌ای از شهر زندگی می‌کنند، چند کتاب‌فروشی کامل و شامل وجود دارد؟ کسی می‌تواند بگوید که هزاره‌تاون چند کتاب‌خانه‌ی مجهز دارد؟ اگر کتاب‌خانه‌ی محمد منتظری را مثال بزنیم، کسی گفته می‌تواند که چقدر کتاب‌های بَروز در آن وجود دارد و چند و چونِ مشترکین و مراجعینِ آن چگونه است؟ گذشته از آن، اگر از همین جمع و جماعتی حاضر در مجلس پرسان شود که در هفته، ماه و سال چند کتاب می‌خوانید؟ جواب تان چیست؟ مکانی که امروز و در برگزاری این محفل از آن استفاده می‌‎کنیم، مخصوص محافل عروسی‌ست؛ یعنی ما در محلّة خود حتی یک مکانِ مجهز فرهنگی هم نداریم.

این است که می‌گویم، در مطالعه کردن و خواندن و چیزی که زاییدة خواندن است، تفریط کرده‌ایم. زاییدة خواندن و فرزندِ مطالعه، نوشتن است. نوشتن فرزندِ خواندن است. تا نخوانیم، تا مطالعه نکنیم نمی‌توانیم بنویسیم. این تفریط را عملاً در بازارِ کَسادِ خلق آثار هنری، ادبی و علمی می‌توان دید. با این حجم و تراکم نفوس که در هزاره‌تاون است، در سالِ چند کتاب چاپ می‌شود و چند نفر خریدار و خواننده دارد؟

راه‌حل

اول: از خود شروع کنیم. هر فرد از خود و از خانوادة خود شروع کند. هزینة کتاب، بخشی از هزینة فردی باشد. در هفته، در ماه و در سال بالای لباس چقدر هزینه می‌کنیم؟ کافی‌ست 5% آن را کتاب بخریم، بخوانیم و به دیگران هدیه دهیم. کتاب بخریم، بخوانیم و به دیگران هدیه دهیم. از مهمان‌داری‌ها و نذر و خیراتِ رقابتی خود بکاهیم و بالای کتاب و خواندن و نوشتن هزینه کنیم. این شدنی‌ست. فقط اراده و تصمیم می‌طلبد. تو اگر بنشینی، من اگر بنشینم، چه کسی برخیزد؟ تو اگر برخیزی، من اگر برخیزم، همه برمی‌خیزند.

دوم: مسؤول باشیم. آیا همة مان مسؤولیتِ خود را در قبالِ خود، خانواده، جامعه، فرهنگ، اقتصاد، تعلیم و تربیه و... به وجه احسن ادا می‌کنیم؟ اکثرِ ما حتی سعی کرده‌ایم یا تلاش می‌کنیم، که بارِ مسؤولیتِ اشتباه خود را به گردنِ دیگری بیندازیم. این ریشه در عدم آگاهی و دانایی ما دارد. 

جامعة آگاه، جامعة مسؤول است. در جامعه‌ای که مطالعه نهادینه شده، همه‌چیز سر جای خودش است. حقوق و مسؤولیت‌ها مشخص است. برای همین در جوامع پیشرفته، اگر کسی اشتباه کرد، فوراً عذر می‌خواهد و اشتباه خود را می‌پذیرد، چون پذیرفتنِ اشتباه، انسان را از تکرار اشتباه دور می‌سازد.

ناهنجاری‌ها

آیا گاهی متوجه اطراف و اکنافِ خود شده‌اید؟ همین امروز وقتی بطرفِ مکانِ برگزاری مراسم رونمایی کتاب «هیولای نامرئی» می‌آمدید، به عبور و مرور آدم‌ها و وسایط نقلیه و طرز قرارگرفتنِ لیری‌ها دقت کردید؟ اگر یک‌موتری کمی توقف کند، واکنش موتر و موترها و موتورسایکل‌هایی که در عقبِ وی می‌آیند چیست؟ آیا متوجه مکالمة جوانان شده‌اید که چه الفاظی ردّ و بدل می‌کنند و همدیگر را با چه القاب و عناوین صدا می‌زنند؟ اکثرِ دشنام‌ها و فحش‌ها ناموسی و از خوار و مادر است. آیا متوجه مراوده و رابطة فرزندان با والدین، والدین با فرزندان، استاد با شاگرد، شاگرد با استاد، کوچک با بزرگ، بزرگ با کوچک شده‌اید؟ همه‌چیز سرِ جای خودش هست؟

حریم‌ها و حرمت‌ها

 چه کسی مسؤول ایجادِ این ناهنجاری‌هاست؟ این‌ها از کجا آمده؟ آیا در اصلِ فرهنگ هزارگی چنین چیزها بوده؟ همین چند روز پیش روز فرهنگ هزارگی بود؛ چه چیزی از این ناهنجاری‌ها فرهنگِ اصیلِ هزارگی را معرفی می‌کند؟ 

ما زمانی‌که شاگرد بودیم، آرزو می‌کردیم که استادِ ما، کاش حدّ اقل در راه با ما روبرو شود، صِرف به‌خاطرِ این‌که سلام کنیم و او جواب سلامِ ما را بدهد. یک‌عشق و صمیمیت و خلوص نیتِ خاصی بین شاگرد و استاد وجود داشت. با وجودِ این‌که در آن زمان لت و کوب بود، خشونت بود؛ ولی بازهم حرمت‌ها حفظ می‌شد. کوچکترها به بزرگترها احترام داشتند. شاگرد به استادِ خود احترام داشت. حالا چه؟ در این‌جا استادانِ معظم تشریف دارند، آیا امروز هم حریم‌ها و حرمت‌ها حفظ می‌شود؟ طبعاً نمی‌شود.

چه کسی مسؤول است؟

چه کسی در تغییر مطلوب یا نامطلوبِ این حالت مسؤول است؟ گفتم که مسؤولیت‌پذیر باشیم. در این آشفته‌بازار، کِی مسؤولیت می‌گیرد؟ شاید در دل‌های برخی‌ها خطور کند، که معلمان. بلی، معلمان مسؤول اند، اما به‎تنهایی نمی‌توانند ره به‌جایی ببرند. همه باید مسؤولیت بگیرند. مادر وظیفة مادری را خوب انجام دهد، پدر خوب پدری کند، آخند در کارِ آخندی باشد، برادر، برادرانه رفتار کند و خواهر وظیفة خواهری خود را انجام دهد. 

تنها معلمان چه می‌توانند؟ دارالقرآن‌ها هم شاگرد دارند، کورس‌های آموزشِ زبان انگلیسی نیز با شاگردان سر و کار دارند؛ پس، مدرسه‌ها و سنترها نیز باید در پالیسی تعلیمی خود، تربیت را هم بگنجانَند. چه مکتب باشد و چه مدرسه و سنتر، وقتی یک‌شاگرد ارزش را زیر پا کرد، حرمت را شکستاند و حریم را درید، نباید از پهلوی این قضیه بی‌خیال بگذرند. بی‌خیالی نوعی بدآموزی است. خیر است که منفعت کم می‎شود و کمیت ضربه می‌بیند؛ اما نباید کیفیت را فدای کمیت کنیم. نمونه‌هایی وجود دارد، که پسر در برابر پدر، دختر در برابر مادر و شاگرد در برابر استاد قد علم کرده و حرمت شکسته است.

سوم: غوغاسالاری و تجمل‌گرایی را در شبکه‌های مجازی کم کنیم. از شبکه‌های مجازی بیشتر در جهتِ به‌رُخ کشیدن و تجمل‌گرایی استفاده می‌کنیم. به وضوح و وفور می‌توان یافت که پشتِ یک عکسِ زیبای شبکه‌های مجازی، یک فردِ زشتی نهفته بوده‌است. از کِه گرفته تا مِه ما، غرق در فضای مجازی هستیم و استفادة مطلوب هم نمی‌توانیم. 

فیسبوک را فضایی برای عقده‌گشایی و دشمنی و رقابت و تظاهر و خودنمایی ساخته‌ایم.

کوپی‌پِست

کتاب را در فیسبوک نه، در خانه و در کتاب‌خانه بخوانیم. کتاب را بخاطر دیگران نه، که بخاطر خود بخوانیم. کتاب را نخوانیم تا نشان دهیم، بخوانیم تا بدانیم. کلمة تخلیق را که در شروع به‌کار بردم، یادتان هست؟ بارها برای تان پیش آمده که در عید نوروز، عید فطر، عید قربان و... از طرف چندین نفر، فقط یک متنِ دیزاین‌شده برای تان آمده و همه‌اش تکراری. 

من عادت دارم، در این‌گونه موارد فقط به تبریکی‌هایی پاسخ دهم که خودِ فرد وقت گذاشته و متن را خلق کرده، نه آن‌هایی که کوپی‌پِست کرده. یک‌نفر اگر به خود زحمت داده باشد، حتی یک جمله را نوشته باشد، جواب می‎دهم، ولی به یک متن پنج‌صد یا هزار کلمه‌ای کوپی‌پِست جواب نمی‌دهم.

 در فضای مجازی خیلی زود فرع جای اصل را می‌گیرد. می‌بینی شعر از کسی‌ست و کسی دیگر دارد بابتِ آن لایک می‌گیرد. پروفایل به‌نام پسر و دختر پشتِ آن است و برعکس. همین‌طور خیلی چیزهای دیگر.

خالق نیستیم، خلق نمی‌کنیم، نمی‌توانیم خلق کنیم، تحتِ تأثیر تخلیق رفته‌ایم و اسیر تجمل شده‌ایم. به قول امیر خسرو:

 به‌صورت خوش مشو کز روی معنی // نَیِ خامه نیکوتر از نَیِ قند.

چرا نمی‌توانیم بنویسیم؟

 چرا نمی‌توانیم بنویسیم؟ چون نمی‌خوانیم. چون  با کتاب بیگانه‌ایم. کتاب را بخوانیم که بدانیم، نه این‌که بخوانیم تا دیگران بگویند، ماشاءالله چه شخصِ کتاب‌خوانی. کتاب را به‌خاطرِ خود بخوانیم. در وهلة اول به‌فکر تغییر دادنِ خود باشیم، نه دیگران. خود را در جهتِ مطلوب تغییر دهیم. وهمِ تغییر دادنِ جهان را از خود دور کنیم، جهانِ درونِ خود را تغییر دهیم.

همکاری با هنرمندان و نویسندگان

دستِ خدایانِ هنر و ادب را بگیریم. وقتی اثری تولید می‎شود، کتابی نوشته می‌شود، برای تشویق و دست‌گیری خالق آن، کمی هزینه کرده، اثرش را بخریم. وقتی خریدیم، بخوانیم. مسؤولان مکاتب می‌توانند ده-ده جلد، بیست-بیست جلد بخَرَند. داستانِ کتاب‌نویسانِ ما شبیه قصة همان کتاب‌فروش است که گفته بود، کسی‌که می‌خواهد کتاب بخَرَد، پول ندارد و کسی‌که پول دارد، کتاب نمی‌خَرَد.

وقتی نویسنده‌ای کتابی می‌نویسد، نپرسیم از کدام مکتب، از کدام طایفه و قوم است؟ به‌عنوان یک هنرمند و یک نویسنده احترام‌اش کنیم و ضمنِ نقدِ اثرش، تشویق کنیم.

امیدوارم بیش از وقت معینه صحبت نکرده باشم. بسیار تشکر از این‌که مرا تحمل کردید. سخنانِ خود را با یک بیتِ حافظ به پایان می‌برم:

ماجرای من و معشوقِ مرا پایان نیست // هرچه آغاز ندارد، نپذیرد انجام

با حرمت

جمال‌الدین علی‌زاده

28/05/2023